در عین حال که ما تعجیل در فرج را دوست داریم، ولی حق نداریم بگوییم: چرا تعجیل در فرج نمی‌شود؟

می‌گوییم: آنچه خدا خواسته است، مصلحت در همان است. اگر تأخیر خواسته، ما هم تأخیر می‌خواهیم، اگر تعجیل خواسته، ما هم تعجیل می‌خواهیم و در عین حال اشتیاق شدید به تعجیل در فرجش داریم. آنچه ما به آن مؤظف هستیم، انتظار است؛ یعنی، آماده ساختن خویش از نظر اخلاق و عمل که مورد پسند آن حضرت باشد. خیال نکنیم ما آماده‌‌ایم و هیچ نقصی نداریم. آری؛

خوش بود، گر محک تجربه آید به میان/ پس سیه‌روی شود هر که در او غش باشد!
در کتابی خواندم، شاید در حدود 200-300 سال پیش جمعی از صلحا در نجف اشرف مجتمع بودند. از آدم‌های بسیار خوب و مقدس. روزی با خودشان نشستند و گفتند: چرا امام نمی‌آید؟ در صورتی که ما بیش از 313 نفر که او لازم دارد هستیم. به این فکر افتادند که سرّ تأخیر در ظهور را به دست آورند. تصمیم‌شان بر این شد که از بین خودشان یک نفر را که به تأیید همه، خوب‌ترین‌شان است، انتخاب کنند و او را بفرستند در مسجد کوفه یا سهله تا اعتکاف کند و از خود امام بخواهد که سرّ تأخیر در ظهور را بیان فرماید.

جمعیت خودشان را به دو قسمت تقسیم کردند و قسمت بهتر را باز به دو قسمت و باز همچنین تا آن فرد آخر را که از همه بهتر و مقدس‌تر و زاهد‌تر بود انتخاب کردند که او به مسجد سهله یا مسجد کوفه برود. او هم رفت و بعد از دو - سه روز برگشت. پرسیدند: چه طور شد؟ گفت: راست مطلب اینکه وقتی من از نجف بیرون رفتم و رو به مسجد سهله راه افتادم، با کمال تعجب دیدم شهری بسیار آباد و خرم در مقابل من ظاهر شد.

جلو رفتم. پرسیدم: اینجا کجاست؟ گفتند: این شهر صاحب الزمان است و امام ظهور کرده است. بسیار خوشحال شدم و شتابان به در خانه امام رفتم. کسی آمد و گفتم: به امام بگو فلانی آمده و اذن ملاقات می‌خواهد. او رفت و برگشت و گفت: آقا می‌‌فرمایند: شما فعلاً خسته‌ای، از راه رسیده‌ای. برو فلان خانه(نشانی دادند) آنجا مرد بزرگی هست. ما دختر او را برای شما تزویج کردیم آنجا باش و هر وقت احضار کردیم، بیا. من خوشحال شدم.

به آن آدرس رفتم و خانه را پیدا کردم. از من خیلی پذیرایی کردند و آن دختر را به اتاق من آوردند، هنوز ننشسته بودم که در اتاق را زدند. گفتم: کیست؟ گفت: مأمور از طرف امام؛ می‌فرمایند: بیا!‌می‌خواهیم قیام کنیم و شما را به جایی بفرستیم. گفتم: به امام بگو امشب را صبر کنید، گفت: فرموده‌اند: همین الآن بیا. گفتم: بگو من امشب نمی‌آیم! تا این را گفتم، دیدم هیچ خبری نیست. نه شهری هست، نه خانه‌ای هست و نه عروسی! من هستم و صحرای نجف.

معلوم شد مکاشفه‌ای بوده و خواسته‌اند به ما بفهمانند که ما هنوز آمادگی برای آمدن امام زمان(عج) نداریم. یک دختر به ما تزویج کرده‌اند و ما به خاطر او دست از امام زمان‌مان برداشته‌ایم!

 

bgrnd
تاریخ: دوشنبه 30 آذر 1394  9:26 AM