امام صادق علیه السلام درباره فرزندشان امام کاظم علیه السلام میفرمایند:
در میان مسلمانان کسی دارای برتری اخلاقی، مانند فرزندم موسی نیست. او برتریهای برجسته و بلندمرتبه دارد و در زهد و تقوا، مانند عیسی بن مریم است. او حلم، حکمت، بخشش و معرفت دارد و آنچه مردم به آن نیازمندند، در نزد اوست و او اختلاف از بین آنان بر میچیند. در دین امامی بزرگ است که دارای حسن خلق و سخاوت و احسان است. او دری از درهای معرفت پروردگار است.
نیایش پیشواى هفتم
پیشواى پارسایان، حضرت سجاد علیه السلام درباره نماز مىفرماید: «حق نماز بر تو این است كه بدانى با آن به میهمانى خدا مىروى و در پیشگاه او مىایستى و چون این را دانستى، سزاوار است كه مانند بندهاى خوار و حقیر، خواستار، ترسان، امیدوار، بىمقدار و بزرگ دارنده كردگار نمازت را با جان و دل به پا دارى».
به راستى كه بهترین ساعتها در نظر امام موسى بن جعفر علیه السلام ، همان ساعتهایى بود كه با خداى خود خلوت مىكرد و به راستى او حق نماز را به بهترین شیوه رعایت مىنمود. درباره آن حضرت گفتهاند كه وقتى براى نماز یا دعا در برابر خداوند مىایستاد، اشك از چشمانش سرازیر مىشد و قلبش به تپش مىافتاد. هنگامى كه امام كاظم علیه السلام به دستور هارون به زندان افتاد، چنین فرمود: «خداوندا! چه بسیار مدت بود كه از تو مىخواستم مرا براى عبادت خویش فراغت دهى. اینك دعایم را به اجابت رساندى. پس تو را سپاس مىگویم».
سفارش به نماز
نماز، ستون دین و نور چشم مؤمن است. انسان هرچه زودتر و در سالهاى پایینتر با نماز آشنا شود، الطاف الهى را سریعتر درك مىكند. انسانى كه از كودكى با نماز انس بگیرد، زودتر شیرینى عبادت را مىچشد و از فرو رفتن در گرداب آلودگان پرهیز مىكند. به همین علت است كه پیشوایان معصوم، فرزندان خود را پیش از سن تكلیف با نماز آشنا مى ساختند. امام موسى بن جعفر مى فرماید: «هنگامى كه فرزندانتان به هفت سالگى رسیدند، آنها را به نماز فرمان دهید».
پارسایى
امام هفتم، سرآمد پارسایان و از نعمتهاى دنیا روگردان بود. درباره این صفت نیكوى آن حضرت نقل شده است كه فردى مىگوید: «به خانهاى كه امام در آنجا نماز مىخواند، وارد شدم. در آنجا چیزى جز یك كیسه از برگ خرما و شمشیرى آویخته و قرآن مجید ندیدیم.» آن حضرت افزون بر آن، اموال فراوان و حقوق شرعى بسیارى را كه نزدش جمع مىشد و زمینهاى كشاورزى متعلق به خود را سخاوتمندانه به درماندگان و محرومان انفاق مىكرد.
ارزش دانش در جوانى
یكى از مهمترین و زیربنایى ترین عوامل پیشرفت انسان، بهره گیرى از دانش است. دانش آموزى در دوره جوانى، اهمیت ویژهاى دارد؛ زیرا افزون بر اینكه مایه رشد و تكامل شخصیت او در آینده است، سبب حفظ دین و معرفت الهى او نیز مىشود.
همچنین دانش آموختن در دوره جوانى دوام و ثبات بیشترى دارد. امام موسى بن جعفر علیه السلام مىفرماید: «هر كه در جوانى دانش بیاموزد، همانند نقشى روى سنگ باقى مىماند».
كار
هدف از كار، به دست آوردن مقدمات زندگى بهتر با حفظ ارزشها و قراردادهاى اجتماعى است. به همین دلیل، در اسلام، كار و كسب حلال و تأمین نیازهاى خود و خانواده، با رعایت شرع و قانون واجب دانسته شده است. امام كاظم علیه السلام در اینباره مىفرماید: «هر كس در پى روزى حلال رود تا خود و خانوادهاش را بهره مند سازد، اجر او همانند سربازى است كه در راه خدا جهاد مىكند».
بخشش و سخاوت
سخاوت، یكى از مهمترین صفات پیشواى هفتم بود. امام كاظم علیه السلام امكانات مالى خود را كه از راه كشاورزى به دست آورده بود، در اختیار نیازمندان مىگذاشت. كمكهاى حضرت به مردم معروف بود و نقل شده است كه اگر بخشش ایشان به كسى مىرسید، بىنیاز مىشد. نقل كردهاند هرگاه كسى او را مىآزرد و به او بدى مىكرد، آن حضرت به جاى مقابله به مثل، از سر عطوفت و بزرگوارى، برایش كیسهاى حاوى هزار دینار مىفرستاد.
بخشش بى نظیر
امام موسى بن جعفر علیه السلام با اطرافیان و بعضى از فرزندان خویش به قصد رفتن به زمین كشاورزىاش از مدینه خارج شد. پس از رسیدن به مزرعه، در یكى از مناطق نزدیك آنجا به استراحت پرداخت. در این میان، غلامى سیاه، فصیح و گشادهزبان وارد شد، در حالى كه مقدارى نان روغنى داشت كه خود پخته بود. او خدمت امام رسید و گفت: این را براى شما هدیه آوردهام. حضرت، هدیه را پذیرفت و غلام برگشت و باز با دستهاى هیزم خدمت ایشان آمد و عرض كرد: این هیزمها را براى شما هدیه آوردهام. امام این بار نیز هدیه او را پذیرفت و آنگاه كه مولاى او را ملاقات كرد، آن غلام را با مزرعهاى كه در آن كار مىكرد، از مولاى وى خرید. سپس غلام را آزاد كرد و مزرعه را نیز به او بخشید.
صبر كریمانه
بردبارى و شكیبایى نیز از ویژگىهاى موسى بن جعفر علیه السلام بود. امام همواره به فرزندان خود توصیه مىكرد تا به صفت والاى صبر آراسته شوند و به ایشان امر مىكرد تا از كسانى كه بر آنان بدى كردهاند، گذشت كنند. ایشان به فرزندان خویش مىفرمود: «پسران من! شما را به چیزى سفارش مىكنم كه هر كس آن را رعایت كند، بهرهمند شود. هرگاه كسى نزد شما آمد و در گوش راست شما سخنى گفت كه بر شما ناگوار بود، سپس به طرف چپ شما رفت و عذرخواهى كرد، عذرش را بپذیرید».
آراستگی امام موسی کاظم(علیه السلام)
امام موسی کاظم علیه السلام در آراستگی و نظافت همچون امامان قبل از خود بود و با سر و وضعی آراسته و لباس و جامهای پاکیزه و مرتب در بین مردم حضور مییافت. لباس آن حضرت از بَس نظیف و مرتب بود به نظر فاخر میآمد. به هنگام بیرون آمدن برای دیدار با مردم یا حضور در مجلسِ درس، با وضعی آراسته و مرتب در جمع مردم حاضر میشد و این را نوعی حرمتگزاری نسبت به مردم به حساب میآورد. کفش آن حضرت تمیز و زیبا و راه رفتنشان نه تند بود و نه کند. سعی و حرکتش موقّرانه و از روی متانت بود.
صوت خوش قرآن
امام موسی کاظم علیه السلام دارای آوائی خوش در تلاوت قرآن بود. عشق به قرآن آن آوا را حزینتر و جاذبتر ساخته و با صدای خوش و لحنی زیبا آن را قرائت میکرد. در حین قرائت قرآن در عالمی دیگر بود. چنان قرآن تلاوت میکرد که گویی آن آوا از سراسر وجودش برمیخواست و کل وجود و اعضای آن حضرت سرگرم تلاوت قرآنند؛ آنچنان که شنوندگان از حرکت باز میماندند و به آوای تلاوت او گوش فرا میدادند.
چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن
به رُخت نظاره کردن سخن خدا شنیدن
معرفی حضرت از زبان خود
روزی امام موسی کاظم علیه السلام از مسجدالحرام برخاست که بیرون رود. وقتی سوار مرکب شد و حرکت کرد، فردی از دیدن شکوهش متحیر شد و پرسید: تو کهای؟ امام علیه السلام فرمودند: «اگر نسب مرا میپرسید من فرزند محمدمصطفی صلی الله علیه و آله و سلم حبیب خدایم. از نسل اسماعیل ذبیح اللّه و فرزند ابراهیم خلیل هستم. اگر از شهر من میپرسی، من اصالتا از شهر و دیاری هستم که واجب است مسلمانان در طول عمر یک بار برای انجام وظیفه [گذاردن حج و مناسک] بدانجا آیند. اگر از مفاخر من میپرسی، از خاندانی هستم که بینیِ گردنکشان و ستمگران را به خاک مالیده، باعث شدند مردم راه هدایت را بشناسند و به سوی توحید روی آرند. اگر شهرت مرا خواهی، من از آل محمدم که خدای دستور داده است که در نماز بر ما درود فرستند».
نجات جان علی بن یقطین
علیبن یقطین از شاگردان و یاران حضرت بود که به سفارش امام موسی کاظم در دستگاه خلافت بود تا به دستگیری از یتیمان و مستضعفان بپردازد. سخنچینان به هارون خبر دادند که وی طرفدار امام موسی کاظم علیه السلام است. هارون در مقام بررسی درستی این خبر، چندین نوبت علی بن یقطین را آزمود. یکی از آنها بدین قرار است که هارون روزی بر سبیل انعام پولی و لباس و جبّهای به علی بن یقطین داد. او نیز عین هدیه را برای امام موسی کاظم علیه السلام ارسال کرد. امام پول و لباس را قبول و جبه را به وی باز گرداند و فرمود که از آن خوب نگهداری کن تا روزی تو را به کار آید. هارون روزی علی بن یقطین را احضار کرد و خبر آن جبّه را گرفت. چون به وی خبر داده بودند که علی بن یقطین آن جبّه برای امام موسی کاظم علیه السلام فرستاده است. علی بن یقطین گفت: آن جبّه را معطور و مهمور کرده و در صندوقی نهاده است و به غلامی دستور داد تا برود و آن جبّه را نزد هارون بیاورد. غلام رفت و جبه را حاضر کرد و پیش روی هارون نهاد. نظر هارون تغییر کرد و علی بن یقطین را مورد مرحمت قرار داد و آن خبرچین را به صد تازیانه کیفر کرد.
هدایت اهل فسق به دست امام کاظم(علیه السلام)
روزی حضرت موسی بن جعفر علیه السلام از جلو خانه «بُشْر» میگذشت. صدای ساز و آواز شنید. از خدمتگزاری که برای کاری به دَرِ خانه آمده بود سؤال کرد: «صاحب تو آزاد است یا بنده؟» خدمتگزار گفت: مولای من آزاد است. حضرت فرمود: «راست گفتی، اگر او بنده بود از خدا پروا میکرد و چنین نمیکرد». وقتی خادم داخل خانه شد بُشْر علت تأخیر او را جویا شد. او هم ماجرا را نقل کرد. از شنیدن ماجرا در بُشْر تحولی رخ داد. با پای برهنه بیرون دوید و خود را به حضرت موسی بن جعفر علیه السلام رسانده، عذرخواهی کرد و بعد از گریه و زاری در حضور مبارک آن حضرت توبه کرد و از اعمال زشت گذشته خود پشیمان شد و بعد از این ماجرا از عابدان و زاهدان روزگار شد .
ضمانت امام کاظم(علیه السلام)
علی بن یقطین از خواصّ اصحاب امام کاظم علیه السلام بود که در دستگاه خلافت هارون دارای منزلتی بس عظیم بود و شیعه بودن خود را از دیگران پنهان میکرد. در کتاب رجال کبیر نقل است که حضرت موسیبن جعفر علیه السلام به او فرمودند: «یک موضوع را برای من ضامن شو تا من سه موضوع را برای تو ضمانت کنم که عبارتند از: سالم ماندن از گزند شمشیر دشمن، گرفتار نشدن به نداری، و در امان ماندن از اسارت و زندان». علیبنابنیقطین گفت: آن موضوعی که من باید ضامن شوم چیست؟ حضرت فرمود: «ضمانت دهی هر وقت یکی از دوستان ما نزد تو بیاید او را اکرام کنی». علیبن یقطین ضامنت کرد و امام علیه السلام هم ضامن آن سه موضوع شد.
امام کاظم(علیه السلام)و حکومت بر دلها
هارونالرشید، خلیفه عبّاسی، با این که قدرتمندترین خلیفه عباسی بود از اینکه میدید مردم احترام فراوانی به امام کاظم علیه السلام میکنند به شدت ناراحت بود و تمام تلاشش این بود که نفوذ معنوی امام علیه السلام را خنثی کند. او از اینکه میشنید مردم حقوق و مالیتهای اسلامی را مخفیانه به موسی بن جعفر علیه السلام میپردازند و با این عمل خود در واقع حاکمیت ایشان را به رسمیّت شناخته، از حکومت عبّاسی بیزاری میجویند، سخت رنج میبرد. روی همین اصل بود که روزی هارون امام علیه السلام را کنار کعبه دید و به ایشان گفت: «تو همان هستی که مردم پنهانی با تو بیعت کرده تو را به پیشوایی بر گزیدهاند؟ امام فرمودند: «اَنَا اِمامُ القُلُوبِ و اَنْتَ اِمامُ الجُسُوم؛ من بر دلهای مردم حکومت میکنم و تو بر تنها».
معنی جواد از نظر امام کاظم(علیه السلام)
مردی از امام کاظم علیه السلام معنی جواد را پرسید ایشان در پاسخ فرمودند: «اگر منظور تو از بنده جواد، است باید بدانی که جواد کسی است که هرچه از جانب خدا بر او واجب است ادا کند و بخیل کسی است که تکلیف الهی را ادا نکند، و اگر مقصود تو جواد بودن خداست باید بدانی که خداوند چه ببخشد و چه دریغ کند جواد است؛ چون اگر ببخشد چیزی را بخشیده که از آن تو نبوده است و اگر هم دریغ ورزد، آنی را دریغ کرده که از آنِ تو نبوده است».
دستگیری حضرت از مستمندان
آن حضرت تهیدستان مدینه را شناسایی میکرد و شبانه برای آنان پول و چیزهای دیگر میبرد و آنان نمیدانستند که این پولها از جانب کیست.
بررسی زندگانی علمی موسی بن جعفر علیه السلام
بلندای دانش
یکی از محورهای اساسی و از سترگترین پشتوانههای امامت، دانش امام است که بر اساس آن بشریت از کوره راههای نابودی رهایی مییابد. شخصیت علمی امام کاظم علیه السلام از همان دوران کودکی و پیش از امامت ایشان شکل گرفته بود. مناظرههای علمی، پاسخگویی به شبهههای اعتقادی و تربیت شاگردان برجسته، نمونههای برجستهای از جایگاه والای علمی امام کاظم علیه السلام است. او در همان کودکی مسائل پیچیده فقهی را که بسیاری از بزرگان و دانشمندان در حلّ آن فرو میماندند، حل میکرد. گنجینهای پایانناپذیر از دانش و چکاد نشینی در بلندای بینش بود. بسیاری از سادهاندیشان به خیال در هم شکستن وجهه علمی ایشان، مناظرههای علمی تشکیل میدادند، ولی جز رسوایی و فضاحت ثمرهای نمیدیدند. از این رو، به بلندی مقام او اعتراف میکنند و سر تسلیم فرود میآورند.
آیت پیشوایان
«صفوان جمّال» از جمله اصحاب و یاران امام کاظم علیه السلام که به شغل شتربانی مشغول بود، هر از چند گاهی، برای کسب فیض و بهرهمندی از بیکران دانش ائمه علیهمالسلام نزد ایشان شرفیاب میشد. خود میگوید: روزی نزد امام صادق علیه السلام رفته و پرسیدم: «[پس از شما [عهدهدار امر امامت چه کسی خواهد بود؟» امام فرمود: «از جمله نشانههای فردی که پیشوا و امام مسلمانان میشود، این است که به سرگرمی نمیپردازد و دل مشغول بازیچه نمیشود و از کارهای بیهوده پرهیز مینماید». در همین حین فرزند او، موسی بن جعفر علیه السلام وارد خانه شد، در حالی که همراه خود بزغالهای داشت. من به او نگریستم و تعجب کردم که چگونه این رفتار او با سخن امام صادق علیه السلام سازگاری مییابد. کمی دقت کردم. دیدم او به بزغاله چنین میگوید: «در برابر پروردگار خود فروتن باش!» از دانایی و بینش او شگفت زده شدم. امام صادق علیه السلام او را در آغوش کشید و فرمود:« پدر و مادرم به فدایت که به سرگرمی و بیهودگی نمیپردازی».
پاسخی دانشورانه
«ابو حنیفه» آهنگ سفر حج نمود و پس از پایان حج برای دیدار با امام صادق علیه السلام و به جهت برخی مذاکرات علمی عازم مدینه شد. چون به مدینه رسید، به منزل امام رفت و در سراچه خانه اندکی درنگ نمود تا امام او را به حضور بپذیرد. روی سکوی دهلیز نشست. در همین حین کودکی را دید. ابوحنیفه از او پرسید: «در شهر شما اگر کسی غریب باشد و نیاز به قضای حاجت داشته باشد، کجا میرود؟» کودک، عالمانه پاسخی جامع و کامل به او داد. ابوحنیفه با شگفتی از او پرسید:« نامت چیست؟» کودک پاسخ داد: «من موسی بن جعفر علیه السلام هستم».
کودک بزرگ
«ابوحنیفه»، روزی به خانه امام صادق علیه السلام رفت. امام کاظم علیه السلام در آن زمان سن کمی داشت. ابوحنیفه تصمیم گرفت برخی از سئوالات خود را از او بپرسد. به همین دلیل گفت: «گناه از سوی کیست؟ خدا یا بنده خدا؟» امام کاظم علیه السلام فرمود:«... اگر بگوییم منشأ گناه خداوند است، به خطا رفتهایم که او سزاوار آن نیست که بنده خویش را به گناه مرتکب نشده، عقاب نماید. اگر بگوییم گناه هم از سوی خدا و هم از سوی بنده است، باز هم سزاوار نیست که شریک قدرتمند بر شریک ناتوان خویش ستم روا دارد، یا این که بگوییم گناه از سوی بنده است. دراین صورت، اگر پروردگار از گناه او درگذرد که بنابر عفو و گذشت بیکران خود عمل کرده و اگر او را مجازات نماید، ظلمی بر او روا نداشته است». ابوحنیفه، پاسخ کامل سؤالش را از دانشمندی به ظاهر کوچک، دریافت کرد و به خانهاش بازگشت.
شکوفهای بر شاخسار وحی
امام صادق علیه السلام ، امام کاظم علیه السلام را در اوان کودکی، برای تحصیل، به مکتب خانهای فرستاد. انگیزه امام از این کار، تحصیل فردی امام کاظم علیه السلام نبوده؛ چراکه در آن دوره هیچ کس جز امام صادق علیه السلام نمیتوانست چیزی بر اندوخته علمی آن کودک فرزانه بیفزاید. شاید این کار امام صادق علیه السلام به انگیزه تشویق دیگر کودکان به تحصیل، یا شناخت و معرفی امام بعد از خود به مردم و یا نشان دادن ارزش تحصیل علم به دیگران و انگیزههایی چنین بوده است. امام کاظم علیه السلام میفرماید: روزی از مکتب خانه به سوی منزل بازمیگشتم، به خانه رسیدم و لوحی که با خود داشتم، نشان پدرم دادم. پدرم مرا روبه روی خود نشانید و پس از دیدن لوح به من فرمود: «فرزندم بنویس: از زشت گویی و زشت کاری بپرهیز و حتی اراده آن را هم مکن.» آن گاه به من فرمود:«حال این بیت شعر را که گفتم، تو کامل کن». من بیت شعر را این گونه کامل کردم: «و هر کس را سزاوار احسان یافتی، [بر نیکیات به او [بیفزا». پاسخهای دیگر فرزند به سؤالهای پدر بزرگوارش، تحسین ایشان را به دنبال داشت.
نوح آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم
یکی از نزدیکان امام صادق علیه السلام به نام «فیض بن مختار» میگوید: به منزل امام رفتم. پس از اندکی موسی بن جعفر علیه السلام که نوجوانی بود، وارد شد و سلام کرد. به احترامش برخاستم و پیشواز او رفتم. امام صادق علیه السلام با دیدن ابراز محبت و احترام من نسبت به فرزندش خرسند شد و با تبسمی ملیح فرمود: «شما شیعیان ما به سان کشتیای هستید و این نوجوان که تو به او محبت نشان دادی، کشتیبان شما میباشد». مدتی از دیدار من با امام گذشت و سال بعد برای انجام مناسک حج به مکه مشرف شدم. پس از انجام اعمال حج دو هزار سکهای را که همراه داشتم، توسط شخصی برای امام فرستادم و به او گفتم که هزار سکه آن را از سوی من به امام صادق علیه السلام و هزار درهم دیگر را به فرزندش امام کاظم علیه السلام بدهد. پس از مدتی امام را زیارت کردم. امام صادق علیه السلام به من فرمود:«آیا مرا با فرزندم موسی برابر میدانی؟ [که در هدیه دادن تساوی برقرار نمودی]» عرض کردم: «مولای من! من این کار را به دلیل فرمایش خودتان انجام دادم [که فرمودید: شما کشتی نشین و او کشتیبان شیعیان است]». امام به نشانه تأیید سری تکان داد و فرمود: «آری، اما به خدا سوگند من این کار را نکردم، بلکه این پروردگار بزرگ است که چنین مقام شامخی به او داده است.»
محرم راز
«ابابصیر» روزی از امام کاظم علیه السلام پرسیدند: امام را چگونه میتوان شناخت؟ امام فرمود: «امام را از چند راه میتوان شناخت؛ نخست این که امامت او توسط امام پیشین تصریح شده باشد. دوم این که هر پرسشی از او شد، بتواند پاسخ گوید و از جواب درنماند و اگر هم از او پرسشی [در زمینهای که پاسخ آن لازم است] نشد، خودش سخن شروع کند و آن مسئله را حل نماید. سوم از آینده خبر بدهد. چهارم همه زبانها را بداند و بتواند با هر زبانی که با او سخن میگویند، به همان زبان پاسخ دهد». سپس رو به ابابصیر کرد و با لبخندی معنی دار فرمود:«پیش از آن که از این مجلس خارج شوی، این نشانهها را خواهی دید!» در همین اثنا، مردی از اهالی خراسان وارد شد و با تکلّف فراوان به زبان عربی با امام سلام و احوالپرسی کرد، اما امام پاسخ او را به زبان فارسی داد و حتی جواب پرسش او را که به عربی مطرح کرده بود، پاسخ فرمود. مرد خراسانی شگفتزده شد. امام رو به ابابصیر کرد و فرمود: «ای ابابصیر! امام کسی است که زبان هریک از گروههای مردم را بداند و نه تنها زبان آنها را بلکه زبان هر موجودی از پرنده و جاندار را به نیکی میداند.»
جلوه گیتی فروز دانش
امام کاظم علیه السلام در مجلسی با فردی سخن میگفت. در بین سخنان خود به او فرمود که در فلان تاریخ خواهد مُرد. «اسحاق بن عمار» از شاگردان امام در مجلس بود. با شنیدن این سخن به فکر فرو رفت: «آیا واقعا امام هنگام مرگ افراد را میداند.» در همین افکار غوطه میخورد که متوجه شد امام با تندی به او مینگرد. به خود آمد. امام به او فرمود: «ای اسحاق! وقتی رُشَید هجری به خاطر داشتن علم مُنایا و بلایا، هنگام مرگ افراد و رخدادهای آینده را که کسی از آن آگاهی نداشت، میدانست؛ من که امام هستم، بی اطلاع باشم؟! در حالی که امام به دانستن آن از هر کسی شایستهتر است؟!». سپس در مورد آینده خود او، زمان مرگ وی و اختلاف بازماندگانش خبرهایی به اسحاق داد.
اسحاق سر به زیر انداخت و از گفتههای خود پشیمان شد و استغفار نمود. پس از مدتی او از دنیا رفت و همان گونه که امام فرموده بود، بین بازماندگانش سرکشی و طغیان درگرفت. آنان اموال مردم را به زور میگرفتند و در راههای غیر مشروع هزینه مینمودند، اما انجام کارشان به بدبختی افتاد.
پاسخ فراخور پرسشگر
فردی به نام «ابو احمد خراسانی» برای پرسش مسئلهای علمی محضر امام کاظم علیه السلام رسید و پرسید: «کفر مقدم است یا شرک؟» از آن جا که درک این پرسش و توان دریافت پاسخ و فهم آن برای وی مشکل بود، امام در جواب او فرمود: «تو را با این بحث چه کار؟! من در قبال تو فکر نمیکنم که صلاحیت وارد شدن به این بحثها را داشته باشی». ابواحمد در جواب امام عرض کرد: «هشام بن حکم از من خواسته بود تا این سؤال را از شما بپرسم». امام وقتی از ماجرا باخبر شد، چنین پاسخ داد: «کفر مقدم بر شرک است ؛ زیرا نخستین کسی که کفر ورزید، شیطان بود که بزرگی نمود و از فرمان خداوند روی برتافت. او از کافرین بود. از آن گذشته، کفر یک چیز است و آن انکار پروردگار و باور به غیر او، امّا شرک انکار پروردگار نیست، بلکه اثبات ربوبیت او و شریک قرار دادن دیگری با اوست.»
سترگ چون کوه
دانشور مزدور، «نفیع انصاری» قصد داشت ابهت و شکوه امام کاظم علیه السلام را نزد درباریان فرو ریزد. وقتی امام موسی کاظم علیه السلام از کاخ هارون بیرون آمد، نفیع جلو رفته و افسار اسب امام را گرفت و مغرورانه پرسید: «آی! تو که هستی؟» امام از بالای اسب نگاهی کرد و با اطمینان فرمود: «اگر نسبم را میخواهی، من فرزند محمد صلی الله علیه و آله دوست خدا، فرزند اسماعیل ذبیح الله و پور ابراهیم خلیل الله هستم. اگر میخواهی بدانی اهل کجا هستم، اهل همان مکانی که خدا حج و زیارت آن را بر تو و همه مسلمانان واجب کرده است. اگر میخواهی شهرتم را بدانی، از خاندانی هستم که خدا درود فرستادن بر آنان را در هر نماز بر شماها واجب گردانیده و اما اگر از روی فخر فروشی سؤال کردی، به خدا سوگند! مشرکان قبیله من راضی نشدند، مسلمانان قبیله تو را در ردیف خود به شمار آورند و به پیامبر گفتند: ای محمد! آنان که از قبیله خویش هم شأن و هم مرتبه ما هستند، نزد ما بفرست. اکنون نیز از جلوی اسب من کنار برو و افسارش را ردکن!» نفیع که همه شخصیت و غرور خود را در طوفان سهمگین کلام امام بر باد رفته میدید، در حالی که دستش میلرزید و چهرهاش از شرمندگی سرخ شده بود، افسار اسب امام را رها کرد و به کناری رفت.
در کلام بزرگان
شیخ مفید درباره امام موسی کاظم علیه السلام میگوید: «ابوالحسن موسی، عابدترین، سخیترین و با شخصیتترین اهلِ زمان خودبود». شیخ طبرسی مینویسد:«آن حضرت حافظترین مردم نسبت به کتاب خدا بود... و مردم مدینه، او را زینت کوشندگان در عبادت خدامی نامیدند».
ابن ابی الحدید درباره آن حضرت میگوید: «فقاهت، دیانت، عبادت، بردباری و شکیبایی، همه در آن حضرت جمع بود».
یعقوبی، تاریخ نگار مشهور، درباره وی مینویسد: «موسی بن جعفر، عابدترین مردم زمان خود بود».
برخوردهای سیاسی امام کاظم علیه السلام
دورانی که امام کاظم علیه السلام در آن زندگی میکرد، با نخستین مرحله استبداد و ستمگری حاکمان عباسی هم زمان بود. فشار سیاسیِ عباسیان در دورهای آغاز شد که پیش از آن، امام باقر و صادق علیهماالسلام با تربیت شاگردان فراوان، جنبشی عظیم در میان شیعه پدید آورده بودند. رسالت امام کاظم علیه السلام در این دوره آن بود که در این جنبش، توازن و تعادل فکری را میان شیعیان برقرار سازد. طبعا عباسیان نمیتوانستند تشکّلی به نام شیعه را با رهبری امام بپذیرند و این، مهمترین عاملی بود که آنها را وادار کرد امام را تحت فشار بگذارند.
حرکت سیاسی امام بر ضد هارون
ابن اثیر میگوید: هارون که در رمضان سال 179 به قصد عمره به مکه میرفت، سر راه خود در مدینه، وارد روضه رسول خدا شد و برای جلب توجه مردم و به رخ کشیدن رابطه نسبی خویش با رسول خدا به پیامبر چنین سلام داد: «سلام بر تو ای رسول خدا؛ ای پسرعمو». دراین هنگام موسیبن جعفر علیه السلام که آنجا حاضر بود، خطاب به رسول خدا گفت: «سلام بر تو ای پدر». با شنیدن این سخن، رنگ از رخسار هارون پرید. پس از آن بود که دستور توقیف آن حضرت را صادر کرد. زندانی شدن امام پس از آن، نشان میدهد که این، حرکتی سیاسی بر ضد هارون تلقی شده است. این قبیل برخوردهای امام کاظم علیه السلام خطراتی را برای هارون در برداشت که در نهایت، به زندانی شدن امام انجامید.
مبارزه منفی
مبارزه منفی، مبارزهای است که گرچه در قالب نقشههای براندازی نیست، بر عدم مشروعیت نظام حاکم تأکید کرده و میکوشد تا اعتماد مردم را به شخصیتی سست کند. نکته مهم در مبارزه منفی، عدم همکاری است؛ امری که به خودیِ خود مشروعیت نداشتن هیئت حاکم را نشان میدهد. شیوع چنین نگرشی راجع به یک حکومت در میان مردم، خطر عمدهای برای آن به شمار میرود؛ زیرا با عدم اعتقاد مردم به مشروعیت حکومت، هر زمان ممکن است جنبشی برای براندازی آن ایجاد شده و مردم به آن جنبش بپیوندند. امام کاظم علیه السلام نیز از این شیوه در برخورد با دستگاه عباسی بهره جست.
مبارزه با عالمان خودفروخته
مبارزه با علمای خودفروختهای که خود را در خدمت دربار عباسی قرار داده بودند، نمونهای دیگر از مبارزات امام کاظم علیه السلام با دستگاه ستم عباسی است.وجود این افراد در دستگاه خلافت، مشروعیت آن را از نظر عوام تضمین میکرد. به همین دلیل در دستگاه خلافت، چنین افرادی از محبوبیت فراوانی برخوردار بودند. امام کاظم علیه السلام در مورد این افراد روایتی از رسول خدا علیه السلام نقل میکند و میفرماید: فقها تا هنگامی که خود را به دنیا نفروختهاند، اُمنای پیامبراناند. سؤال شد: چگونه در دنیا داخل میشوند؟ حضرت فرمود: هنگامی که از حاکمان [ستمکار] پیروی کنند، در این زمان بر دین خود از آنان بترسید.
امام کاظم علیه السلام و مباحث کلامی و فکری
مذهب اعتزال
از شمار مذاهب اسلامی که در اواخر قرن اول هجری پیدا شد و پس از آن هم سهم عمدهای در درگیریهای فکری جامعه اسلامی داشت، مذهب اعتزال بود. اصل اساسی این مذهب، توجیه مسائل دین در سایه عقل بود که افراط در این زمینه، نتایج مطلوبی به همراه نداشت و باعث شده بود گاهی صفات متضاد به خدا نسبت داده و گاه برخی از صفاتی که به تصریح قرآنْ خدا متصف به آنهاست، از حضرت باری تعالی سلب کنند. امام کاظم علیه السلام مبارزه با کژاندیشیهای این گروه را، در برنامه خویش قرار دادند.
اهل حدیث
در زمان امام کاظم علیه السلام گروههایی از اهل حدیث بودند که گرفتار احادیث جعلی فراوانی شده، در مسئله توحید هم، گرفتار شبههها و مشکلات بسیاری بودند. طبعا راهنماییهای امام کاظم علیه السلام میتوانست پیروان اهلبیت علیهمالسلام را از تأویلها و توجیههای رایج نجات دهد. در روایتی آمده است که از آن حضرت درباره صفات خداوند پرسیدند، فرمود:«در مسئله توحید، از آنچه خدای تبارک و تعالی در کتاب خود ذکر کرده، پا را فراتر نگذارید که هلاک میشوید».
ردّ حدیث «نزول خداوند به آسمان»
یکی از روایاتی که جاعلان حدیث بدان تمسک میکردند، حدیث «نزول خداوند بر آسمان» بود. «ابو هریره» که در حدیثسازی شهرت فراوانی دارد، میگوید: رسول خدا فرمود: خداوند هر شب در ثُلث باقی مانده از شب، به آسمان دنیا فرود میآید و ندا میدهد: کیست مرا بخواند تا اجابتش کنم؟ کیست استغفار کند تا من او را بیامرزم؟ پذیرفتن ظاهر چنین روایتی بدین صورت، مستلزم قبول جابه جایی خداوند از مکانی به مکان دیگر است. امام کاظم علیه السلام در ردّ این مسئله میفرماید:«خداوند فرود نمیآید و نیازی ندارد تا فرود آید. در نگاه او، دوری و نزدیکی برابر است؛ ولی آنان که خداوند را چنین توصیف میکنند، باری تعالی را بر نقص و زیادت مُتصف کردهاند».
در این روایت، امام کاظم علیه السلام با تعبیرات دقیق، صفات خداوند را مطرح کرده، نزول خداوند به آسمان دنیا را انکار کرده است.
تعریفهای مختلف از ایمان
پس از جنگ جمل و صفین، مشکلی در تعریف ایمان به وجود آمد. مسلمانان در این باره سه دسته شدند، گروهی به نام خوارج گفتند: کسی که گناه کبیره مرتکب شود، از دین خارج میگردد و کافر است. گروهی هم با نام معتزله گفتند: کسی که گناه کبیره کند، فاسقِ غیرمؤمن و غیرمسلمان است. گروهی گفتند: شهادتین به زبان کافی است و هر کس آن را بگوید، حتی اگر مرتکب گناه کبیره شود، مسلمان است. این گروه مرجئه بودند. این نگرش در ضمن درستی، به افراط کشیده شد، تا آنجا که عمل از اساس نقش در ایمان ندارد. امام کاظم علیه السلام در این باره فرمودند: «ایمان درجات و مراتبی دارد: مرتبهای که در کمال تمام است؛ مرحلهای که کاملاً ناقص است و مرحلهای میانه که میتوان بر آن افزود». در حقیقت امام کاظم علیه السلام مانند امامان دیگر به حدیثی که امیرمؤمنان از حضرت رسول نقل کردند معتقد بود که: «ایمان مفهومی است متشکل از سه جزء: معرفت قبلی، اقرار زبانی و عمل خارجی».
سخنان گهربار
«زیادی غم و اندوه، موجب پیری است».
«شتابزدگی از جهالت و نادانی است».
«خشم کلید هر بدی است».
«خواب خردمند، از بیداری نادان بهتر است».
«همسایه خوب بودن، تنها بیآزاری نیست بلکه صبر بر آزار همسایه است».
«ابراز دوستی و الفت و محبت به مردم، نشانه خرد است».
برخی وصایا و کلمات قصار امام کاظم(علیه السلام)
در تحف العقول آمده است که او به یکی از فرزندانش چنین سفارش میکرد: ای فرزندم، مبادا که خداوند تو را در حال ارتکاب معصیتی ببیند و مبادا تو را در جایی که فرمان داده (در میان بندگان صالح) نبیند . خود را در عبادت حق، مقصر بدان، زیرا خداوند آن گونه که باید، عبادت نشده است . و بپرهیز از کم حوصلگی و تنبلی که این دو صفت، تو را از بهره (نعمت) دنیا و آخرت محروم میکنند .
امام کاظم (علیه السلام) در وصیتی به هشام بن حکم میفرمایند: ای هشام، اگر در دستت گردویی بود و مردم آن را گوهر خواندند مغرور مشو که برای تو سودی ندارد، زیرا تو میدانی آنچه در دست داری گردو است . و اگر در دستخود گوهری داشتی و مردم آن را گردو خواندند گفته آنان به تو ضرر نمیرساند، زیرا تو میدانی که گوهر داری . ای هشام، ملایمت را پیشه کن که ملایمتخوش یمن، و خشونت و بد رفتاری نحس و شوم است و نیکی و خلق نیکو، خانه را آباد و روزی را زیاد میکند که خدای فرموده است: پاداش نیکی، نیکی است همه مردم - چه مؤمن و چه کافر - مشمول این قاعدهاند . هر کس به تو نیکی کرد بر تو است که کار او را جبران کنی و اگر همانگونه که دربارهات احسان کردهاند احسان کنی، کاری نکردهای، بلکه فضل، از آن کسی است که ابتدائا احسان کند .
مؤمن همانند دو کفه ترازوست که هرچه برایمان او افزوده شود، گرفتاریاش فزونی گیرد .
حسن مجاورت، نیازردن همسایه نیست، بلکه صبر بر آزار همسایه است . برتری فقیه و دانشمند بر عابد، همانند برتری خورشید بر سایر ستارگان است . و نیز فرمود: روز قیامت منادی ندا میدهد: هر کس که بر خداوند حقی دارد برخیزد، تنها، کسی که برمیخیزد شخصی با گذشت و مصلح است که پاداش او با خداست . پس فرمود: بخشنده و خوشخو در حمایتخداوند است و خدا او را تا ورود به بهشت همراهی میکند . پدرم پیوسته مرا به سخا و حسن خلق سفارش میکرد تا وفات یافت .
درسهایى آموزنده از زندگانى امام كاظم )علیه السلام)
امامنیكو سیرتان
گاه آدمى پاسخ یك بدى را با مهربانى مىدهد و این پاسخ مهرورزانه او سبب تغییر رویه طرف مقابل مىشود. امام كاظم «علیه السلام» را به دلیل این ویژگى به چنین لقبى خواندهاند. در مدینه مردى بود كه هرگاه امام را مىدید زبان به دشنام مىگشود. روزى امام به همراه یاران خویش از كنار مزرعه او مىگذشتند كه او مثل همیشه، ناسزاگویى را آغاز كرد. یاران امام بر آشفتند و از امام خواستند تا آن مرد بد زبان را مورد تعرض قرار دهند. امام به شدّت با این كار مخالفت كرد و آنان را از انجام چنین كارى بازداشت. روز دیگرى امام به سراغ مرد رفت تا او را در مزرعهاش ملاقات كند، ولى مرد عرب از كار زشت خود دست بر نداشت و به محض دیدن امام، ناسزا گفت.
امام نزدیك او رفت و از مركب خود پیاده شد. به مرد سلام كرد. مرد بر شدت دشنامهاى خود افزود. امام با خوش رویى به او فرمود: هزینه كشت این مزرعه چه قدر شده است؟ مرد پاسخ داد: یكصد دینار، امام پرسید: امید دارى چه اندازه از آن سود ببرى و برداشت كنى؟ مرد با گستاخى و طعنه پاسخ داد: من علم غیب ندارم كه چه مقدار قرار است عایدم شود. امام فرمود: من نگفتم چه سودى به تو خواهد رسید بلكه پرسیدم تو امید دارى چه مقدار سود عایدت شود؟
او كه از پرسشهاى امام گیج شده بود پاسخ داد: فكر مىكنم دویست دینار محصول از این مزرعه برداشت كنم. در این هنگام، امام كیسهاى به مبلغ سیصد دینار طلا بیرون آورد به مرد داد و فرمود: این را بگیر و كشت و زرعت نیز براى خودت باشد. امید دارم پروردگار آنچه را امید دارى از كشت و كارت سود ببرى، عاید تو سازد. مرد سرافكنده و بهت زده، كیسه سكههاى زر را از امام گرفت و پیشانى امام را بوسید و از رفتار زشت خود، پوزش خواست.
این درسى بزرگ براى شیعیان و پیروان ایشان است.
پیشواى مهرورزى
امام همواره دوستى و مهربانى را به دیگران سفارش مىنمود و آن را مایه فزونى و بركت مىدانست. یعقوب و دوستش شعیب نزد امام كاظم «علیه السلام» آمدند تا هم خستگى سفر حج را از تن بیرون كنند و هم با امام دیدارى تازه نمایند. وارد خانه امام شدند. پس از سلام و احوالپرسى، امام رو به یعقوب كرد و فرمود: اى یعقوب! تو دیروز به مدینه آمدى و با برادر خود در فلان محل دیدار كردى، ولى با هم درگیر شدید و به همدیگر دشنام دادید. شما هرگز نباید مرتكب چنینعمل زشتى بشوید. ناسزا گفتن به دیگران از شیوه من و پدران من نیست و از شیعیان ما به دور است كه به یكدیگر ناسزا بگویند. اى یعقوب! به سبب این كارت مرگ بین شما فاصله مىاندازد. برادرت اسحاق در حین سفر پیش از آن كه به شهر و خانه و كاشانه خود برسد از دنیا خواهد رفت و تو نیز از این رفتارت پشیمان خواهى شد. خداوند عمر شما را كوتاه خواهد كرد.
یعقوب كه دست و پاى خود را گم كرده بود، پرسید: فدایت شوم! اجل من كى خواهد رسید؟ امام فرمود: اجل تو نیز رسیده بود، ولى به خاطر این كه تو در فلان منزلگاه به همراهت خدمت كردى و با هدیهاى او را خوشحال كردى خدا بیست سال بر عمر تو افزود. شعیب كه متحیرانه به گفت و گوى او و امام گوش مىداد پس از مدتى یعقوب را در مكه دید و حال برادرش را پرسید. او پاسخ داد همان طور كه امام فرموده بود برادرم پیش از رسیدن به خانهاش از دنیا رفت و در همین راه به خاك سپرده شد و هرگز خانواده خود را ندید.
میراثدار انبی
پیشوایان معصوم دین، میراث دار پیامبرند كه نسبت به امت خود مهربانترین بود. روزى ابو حنیفه براى پرسشى به خدمت امام صادق «علیه السلام» رسید. گفتند: امام خوابیده است. او نیز منتظر نشست تا امام بیدار شود. همان جا نشسته بود كه پسركى پنج یا شش ساله را دید. پرسید: این پسر بچه كیست؟ گفتند: او موسى بن جعفر «علیه السلام» فرزند امام صادق «علیه السلام» است. پیش خود گفت: بد نیست پرسشم را با او مطرح كنم تا ببینم پاسخ او چیست. پرسید: اى فرزند رسول خدا! نظر شما درباره گناهان بندگان خدا چیست؟ بنده آن را انجام مىدهد یا خدا به انجام آن رضایت مىدهد؟ امام كاظم «علیه السلام» با متانت، چهارزانو روبهروى او نشست و فرمود: از سه حال خارج نیست، یا خدا آن را انجام مىدهد، یا بنده و یا هردو. اگر خدا انجام مىدهد پس چرا بنده را كیفر مىكند كه گناهى مرتكب نشده و این از خداى عادل و حكیم پذیرفته نیست. اگر خدا و بنده هر دو انجام بدهند، چرا شریك قوى، شریك ضعیف خود (بنده) را مجازات مىكند، در حالى كه خودش به او كمك كرده است. ابو حنیفه صحبت امام «علیه السلام» را قطع كرد و گفت: این دو صورت محال است. امام فرمود: بلى، پس فقط یك صورت باقى مىماند كه بنده خود به تنهایى گناه را انجام دهد و خود نیز مسئولیت آن را بر عهده دارد.
بخوان و بالا برو!
امام كاظم «علیه السلام» توجه فراوانى به پاسخگویى دقیق به مسائل اطرافیان داشت و با نهایت دقت و حوصله پرسشهایشان را پاسخ مىگفت. مردى براى مطرح كردن چند پرسش نزد امام كاظم «علیه السلام» آمده بود. بعد از این كه پاسخ پرسشهایش را شنید، امام با مهربانى از او پرسید: آیا دوست دارى كه در دنیا عمر طولانى داشته باشى؟ مرد پاسخ داد: آرى، امام فرمود: براى چه دوست دارى بیشتر در دنیا بمانى؟ پاسخ داد: براى تلاوت كردن سوره توحید. امام اندكى ساكت ماند و پس از ساعتى به او فرمود: هر یك از دوستان ما بمیرد درحالى كه تلاوت قرآن را خوب نمىداند، در عالم قبر (برزخ) به او خواهند آموخت تا درجه او به خاطر قرآن ارتقا یابد؛ زیرا بهشت به اندازه آیات قرآن است و به او گفته مىشود: بخوان و بالا برو. او نیز قرآن مىخوانَد و بالا مىرود.
مهربانى با غیر مسلمانان
بریهه دانشمندى مسیحى بود كه مسیحیان به سبب وجود او، بر خود مىبالیدند. وى چندى بود كه او نسبت به عقاید خود دچار تردید شده بود و در جست و جوى رسیدن به حقیقت، از هیچ تلاشى فروگذار نمىكرد. روزى از روى اتفاق، شیعیان او را به یكى از شاگردان امام صادق «علیه السلام» به نام هشام بن حكم كه استادى چیره دست در مباحث اعتقادى بود معرفى كردند. هشام در كوفه مغازه داشت. ابتدا بریهه پرسشهاى خود را درباره حقانیت اسلام مطرح كرد و هشام با حوصله و صبر، آنچه در توان داشت براى او بیان كرد. او از هشام پرسید: آیا تو با این همه دانایى و برازندگى استادى هم دارى؟ هشام پاسخ داد: البته كه دارم! بریهه پرسید: او كیست و كجا زندگى مىكند؟ شغلش چیست؟ هشام دست او را گرفت و كنار خودش نشاند و ویژگىهاى اخلاقى و منحصر به فرد امام صادق «علیه السلام» و فرزند او را كه در مدینه مىزیستند را براى او گفت. او به مدینه رفت. پیش از دیدار امام، فرزند ایشان امام كاظم «علیه السلام» را دید. امام استقبال گرمى از او كرد و با مهربانى به او فرمود: تا چه اندازه با كتاب دینت (انجیل) آشنایى دارى؟ پاسخ داد: از آن آگاهم. امام فرمود: چقدر اطمینان دارى كه معانى آن را درست فهمیدهاى؟ گفت: بسیار مطمئنم كه معناى آن را درست درك كردهام. امام برخى كلمات انجیل را از حفظ براى بریهه خواند. شدت اشتیاق بریهه به صحبت با امام زمان و مكان و خستگى سفر را از یادش برده بود. او آن قدر شیفته كلام و مهرورزى امام شد كه از اعتقادات باطل خود دست برداشت و به اسلام گرایید. هنوز به دیدار امام صادق «علیه السلام» شرفیاب نشده بود كه به وسیله فرزند او مسلمان شد.
مهربانى با بستگان
مهربانى با نزدیكان ویژگى بارز یك مؤمن است. على بن جعفر برادر امام كاظم «علیه السلام» و برادر زاده امام كاظم «علیه السلام» محمد بن اسماعیل به دیدن امام كاظم «علیه السلام» رفتند. اندكى از مغرب گذشته بود. در زدند. امام در را گشود و با برادر خود سلام و احوالپرسى كرد. محمد نزدیك آمد و دست امام را بوسید و گفت: فدایت شوم، مرا پندى دهید. امام فرمود: به تو سفارش مىكنم در مورد ریختن خون من از خدا بترسى. محمد تعجب كرد. امام تا سه بار جمله خود را تكرار كرد. محمد به كنارى رفت و امام به على بن جعفر فرمود: تو همین جا بمان. سپس به داخل خانه رفت و كیسهاى صد دینارى به او داد و فرمود: این را به محمد بده و بگو آن را در سفر همراه داشته باشد. على كیسه را ستاند و بیرون آمد. ولى امام دوباره پیش از بیرون رفتن او را صدا زد و صد دینار دیگر به او داد و فرمود: این كیسه را هم به او بده. به امام گفت: قربانت شوم! اگر به آنچه به او فرمودى از او مىترسى پس چرا او را در این سفر یارى مىكنید؟
امام كه مىدانست محمد بن اسماعیل نزد هارون الرشید خواهد رفت و سخن چینى خواهد كرد، گفت: اگر من از قطع پیوندم با او دورى كنم اما او حق خویشى را ادا نكند و از من ببرد، خدا عمرش را كوتاه خواهد كرد، سپس كیسه بزرگى كه سه هزار درهم در آن بود آورد و فرمود: این كیسه را هم به او بده. على خداحافظى كرد. در راه بازگشت كیسه صد دینارى را به او داد و گفت كه آن را امام داده است. او بسیار خوشحال شد و امام را دعا كرد. كیسه دوم و سوم را هم به او داد و شادمانى او بیشتر گردید و امام را فراوان دعا نمود. او با على بن جعفر خداحافظى كرد و به بغداد رفت. پس از مدتى درنگ در بغداد سرانجام فریب خورد و نزد هارون الرشید بدگویى امام را كرد و حتى هارون الرشید را امیر المؤمنین نامید. هارون الرشید از خوش خدمتى محمد بن اسماعیل خرسند شد و صد هزار درهم براى او فرستاد. ولى پروردگار او را به بیمارى سختى دچار كرد و در نتیجه آن بیمارى او را هلاك گردانید و نتوانست از هدیه هارون الرشید بهرهمند شود.
پیشبینى اعجازآمیز
پیشوایان شیعه نسبت به پیروان خود بسیار دلسوز بودند و همواره آنان را از گزند خطرها حفظ مىكردند. روزى هارون الرشید، به على بن یقطین خلعت زربافتى هدیه داد. او روز بعد، آن خلعت را به همراه مقدارى پول كه خمس اموالش بود نزد مولاى خود امام كاظم «علیه السلام» فرستاد. امام پول را پذیرفت، ولى دستور داد خلعت زربافت را به او بازگردانند و نامهاى برایش نوشت و در آن تأكید كرد كه خلعت را نزد خود نگه دارد و آن را به كسى ندهد؛ زیرا به زودى سخت به آن نیازمند مىشود. او علت باز پس گرداندن خلعت را نفهمید. چند روزى گذشت و على بن یقطین بر یكى از زیردستان خود خشم گرفت و او را از كار بركنار كرد. آن فرد نیز كینه او را به دل گرفت و چون از رابطه او با امام كاظم «علیه السلام» و دوستدارى او نسبت به ایشان با اطلاع بود، نزد هارون الرشید رفت و نزد او از على بن یقطین بدگویى كرد. وى به هارون الرشید گفت: على بن یقطین، موسى بن جعفر «علیه السلام» را پیشواى خود مىداند و هر سال خمس اموال خود را به ایشان مىدهد؛ حتى خلعتى را كه شما به او داده بودید، براى موسى بن جعفر «علیه السلام» فرستاده است.
هارون الرشید بسیار خشمگین شد و گفت: اگر آنچه گفتى درست باشد، على بن یقطین را خواهم كشت. همان لحظه دستور داد على را به دربار بیاورند. به محض ورود على بن یقطین هارون الرشید سر او فریاد كشید: خلعتى را كه به تو دادم چه كار كردى؟ على بن یقطین كه هنوز از ماجرا بى اطلاع بود گفت: آن نزد خودم هست. هارون كه باور نمىكرد، گفت: اكنون باید آن را نزد من بیاورى. على بن یقطین با چند تن از غلامان هارون الرشید به خانه رفت و آن را باز پس آورد. هارون الرشید خندهاى كرد و گفت: خلعت را سر جایش بگذار! من هرگز حرف سخن چینان را درباره تو نخواهم پذیرفت. على بن یقطین تازه متوجه شد كه امام خلعت را براى چه باز گردانیده است. آن گاه مرد سخنچین را فرا خواند و دستور داد در حضور على بن یقطین او را هزار تازیانه بزنند. او پانصد تازیانه بیشتر نخورده بود كه زیر ضربات سهمگین آن جان داد، و هارون الرشید از على بن یقطین معذرت خواست و او را با هدایایى به منزل فرستاد.
پندى سترگ
اسلام كسانى را كه براى رفع مشكلات دیگران تلاش مىكنند پاس داشته و آنان را ستوده است. محمد بن ابى عمیر از پارسایان روزگار و از شاگردان برجسته امام كاظم «علیه السلام» و پیشهاش پارچه فروشى بود. روزى به یكى از برادران مؤمن خویش ده هزار درهم قرض داد، ولى آن مؤمن رفته رفته فقیر و ورشكسته شد. وقتى كه هنگام پس دادن قرضش به محمد فرا رسید، خانه خود را فروخت و ده هزار درهم تهیه كرد و آن را به خانه محمد برد. در زد، ابن ابى عمیر بیرون آمد و وى سكهها را به او داد. ابن ابى عمیر از او پرسید: این سكهها را از كجا آوردهاى؟ آیا ارثى به تو رسیده است؟ پاسخ داد: خیر! گفت: آیا كسى آن را به تو بخشیده است؟ پاسخ داد: نه! بلكه خانهام را فروختهام تا قرض خویش را ادا كنم. محمد گفت: از مولاى خویش شنیدهام كه بر فرد لازم نیست كه به خاطر بدهكارى خانهاش را بفروشد. این پول را بگیر كه من نیازى به آن ندارم. به خدا سوگند اگر چه اكنون نیازمند یك درهم هستم، ولى این پول را از تو هرگز نمىگیرم. گفته امام سبب شد تا او كه از وضعیت مالى برادر مؤمن خویش آگاه بود، اجازه ندهد وى براى رفع مشكل خود خانوادهاش را بىسرپناه سازد و باز گرداندن سكهها مشكل او را حل كرد.
ارزش شاد كردن مؤمن
كمك به مظلوم تا بدان جا نزد خداوند ارزش دارد كه حتى اگر فرد به انگیزه خدمت به مؤمن، با دستگاه ظلم ارتباط داشته باشد ولى به مؤمنى كمك كند، سزاست.
زیاد بن ابى سلمة از دوستداران امام كاظم «علیه السلام» بود، ولى با دستگاه هارون الرشید نیز ارتباط داشت. روزى امام او را دید و از او پرسید: شنیدهام تو براى هارون الرشید كار مىكنى و با آنان همكارى دارى؟! گفت: بله سرورم! امام پرسید: چرا؟ عرض كرد: مولاى من! من تهیدستى آبرومندم. مجبورم براى تأمین نیازهاى خانوادهام كار كنم. امام با چهرهاى عبوس گفت: اما اگر من از بلندى بیفتم و قطعه قطعه شوم، برایم بهتر است كه عهدهدار كارى از كارهاى ظالمان شوم یا گامى بر روى فرشهاى آنان گذارم، مگردر یك صورت. مىدانى آن در چه صورتى است؟ گفت: نه فدایت شوم! امام گفت: من هرگز با آنان همكارى نمىكنم مگر آن كه یا غمى را از دل مؤمنى با رفع مشكلش بردارم یا با پرداختن قرض او، ناراحتى را از چهرهاش بزدایم. اى زیاد! بدان پروردگار كمترین كارى كه با یاوران ظالمان انجام مىدهد این است كه آنان را در تابوتى از آتش قرار مىدهد تا روز حساب باز رسد. اى زیاد! هرگاه عهدهدار شغلى از شغلهاى این ظالمان شدى، به برادرانت نیكى كن تا كفاره این كارت باشد. وقتى قدرتى به دست آوردى بدان خداى تو نیز در روز قیامت قدرت دارد و بدان كه نیكىهاى تو مىگذرد و ممكن است دیگران آن را فراموش كند، ولى در نزد خدا و براى روز قیامت تو باقى خواهد ماند.
خشنودى خدا و اهلبیت (علیهمالسلام)
چه بسیار كارهایى كه انسان مىپندارد نادرست است اما راهنمایى یك رهبر فرزانه سبب تغییر نگرش او مىشود. على بن یقطین بارها نزد مولاى خود امام كاظم «علیه السلام» آمده بود تا همكارى خود را با دستگاه حكومتى قطع كند، ولى امام به او اجازه نمىداد؛ زیرا مىدانست كه او از دوستداران راستین اهلبیت پیامبر اكرم «صلى الله علیه و آله» است. بار دیگر خدمت امام خویش آمد و اجازه خواست كه دیگر به دربار هارون الرشید نرود و استعفا بدهد. امام با مهربانى به او فرمود: این كار را مكن! ما به تو علاقه داریم. اشتغال تو در دربار خلیفه وسیله راحتى برادران دینى توست. امید است كه خداوند ناراحتىها را به وسیله تو برطرف كند و آتش دشمنى و توطئه آنان را خاموش سازد. او كه نمىخواست سخن امام را قطع كند، سراپا گوش شده بود. امام به او فرمود: بدان كه كفاره خدمت در دربار ظالمان، گرفتن حق محرومان است. تو چیزى را براى من ضمانت كن، من در مقابل سه چیز را ضمانت مىكنم. تو قول بده كه هر وقت یكى از مؤمنان به تو مراجعه كرد، هر حاجتى داشت برآورده كنى و حق او را بستانى و با احترام با وى برخورد كنى من نیز ضمانت مىكنم كه هیچ وقت زندانى نشوى، هرگز با شمشیر دشمن كشته نشوى و هیچ وقت به فقر و تنگدستى گرفتار نیایى. بدان هر كس حق مظلومى را بگیرد و دل او را شاد كند اول خدا، دوم پیامبر خدا «صلى الله علیه و آله وسلم» و سوم همه ما امامان را خشنود كرده است.
دعا براى شیعیان
دعا براى رفع مشكلات دوستان نشانه دوستى و محبت راستین بین آنان است. نوشتهاند یكى از دوستان امام كاظم «علیه السلام» نزد ایشان رفت تا امام برایش دعایى كند. او گفت: اى فرزند رسول خدا! مرا نیز در دعاى خود فراموش نكنید و براى برطرف شدن مشكلاتم دعا كنید. امام پاسخش فرمود: تو از كجا مىدانى كه من تو را در دعاهاى خود فراموش مىكنم و برایت دعا نمىكنم؟ حسن بن جهم با خود گفت: آن بزرگوار امام شیعیان است و دوستان و شیعیان خود را فراموش نمىكند. پس مرا هم كه از شیعیان اویم، فراموش نمىكند.
سپس گفت: نه شما مرا فراموش نمىكنید. امام فرمود: چگونه فهمیدى كه فراموشت نمىكنم؟ گفت: چون من از شیعیان و دوستداران شما هستم و مىدانم كه شما براى دوستان خود دعا مىكنید. امام پرسید: آیا غیر از این مطلب چیز دیگرى را هم مىدانى كه به خاطر آن دعایت كنم و فراموشت نسازم؟ گفت: خیر چیز دیگرى نمىدانم. امام فرمود: هرگاه خواستى بدانى كه تو در نزد من چگونهاى، ببین من در نظر تو چگونه هستم و چقدر با هم دوستى داریم تا به وسیله آن، بیشتر به یاد هم باشیم.
امام کاظم(علیه السلام) در دایره المعارفها
سابقه دایرهالمعارف نویسی به قرنهای اولیه اسلام برمیگردد، دایرهالمعارف ازنظرمعنا مترادف با «موسوعه»، «جامع العلوم»، «دانشنامه» و «محیط المعارف»است. اینگونه کتابها بخش وسیعی از علوم و معارف و دانش بشری را فرامیگیرند.
دایره المعارف که غالبا به ترتیب الفبا است از کاه تا کهکشان را دربرداشته و ذیل مدخلهای متنوع و پراکنده با مقالات کوتاه یا بلند اصطلاحات علوممختلف، عالمان و شخصیتهای مهم تاریخ و زمانها و مکانهای صاحب نام را معرفیمیکند.
بعضی از این دایرهالمعارفها عمومی بوده و بعضی از آنها چون دائرهالمعارف علومعقلی یا دایرهالمعارف فقه اختصاص به یک علم خاص داشته اما همه اطلاعات مربوطهبه آن موضوع را مورد بحث قرار دادهاند.
تعریف دقیق و جامع دایرهالمعارف و نیز سابقه تاریخی دایرهالمعارففسویسی و بیانانواع آنها خود احتیاج به مقالهای بلند دامن دارد که فعلا از عهده این مقالخارج است. برخی از دایرهالمعارفها عبارتند از:
رسائل اخوان الصفا، احصاء العلوم فارابی، شفاء ابوعلی سینا، مفاتیح العلومخوارزمی، جامع العلوم فخر رازی، نفایس الفنون آملی، مفتاح العلوم سکاکی،بحارالانوار علامه مجلسی، سفینه البحار، دایره المعارف اسلامیه ایران ازعبدالعزیز، لغتنامه دهخدا، دایرهالمعارف اعلمی، دایرهالمعارف الاسلامیه الشیعیهزیر نظر سید حسن امین، دایرهالمعارف الاسلامیه ترجمه عربی از متن انگلیسی،دایرهالمعارف دکتر محمود مصاحب، دایرهالمعارف تشیع، دایرهالمعارف بزرگ اسلامی،دانشنامه جهان اسلام، فرهنگ زندگینامهها و ...
ما در این مقاله شخصیتحضرت امام موسی بن جعفر(علیه السلام) را از نظر این کتابها بطوراجمال بررسی میکنیم.
1) دایرهالمعارف تشیع، ج 2، ص363، این کتاب مقالهای در سه ستونیک صفحه و نیمرا به معرفی امام هفتم(علیه السلام) اختصاص داده است، این مقاله از نظر محتوی بسیارخوب و دقیق است اما از این جهت منبع بسیار محدود بوده و تنها از سه منبع شیعی(بحارالانوار، اعیانالشیعه، ارشاد) و سه منبع اهل سنت (کامل، تاریخ بغداد،سیر اعلام النبلاء) استفاده کرده است و تولد امام را دریکشنبه هفتم صفر 128یا129 دانسته و میگوید در سال 148 به امامت رسید و در سال183 وفات یافت.
نویسنده توضیح داده است که امام به جهت کثرت زهد و عبادت به «عبد صالح» وبه جهتحلم و فروخوردن خشم و صبر بر مشکلات و آلام زمانه مشهور به «کاظم»گردید. امام قدی متوسط و رنگی سبزه سیر و محاسنی انبوه داشت. پس از بیان ملاقاتهارون با امام و پیشنهاد ارجاع فدک از کلام امام علیه السلام نتیجه خوبی گرفتهاست و آن اینکه مقصود امام(علیه السلام) این بود که خلافت و اداره سراسر کشور حق من است.
علو شان و مکارم اخلاق امام توضیح داده شده و آمده است:
«حضرتش در علم و حلم و تواضع و مکارم اخلاق و کثرت صدقات و سخاوت و بخشندگیضرب المثل بود، بدان و بداندیشان را با عفو و احسان بیکران خویش تربیتمیفرمود. شبها بطور ناشناس در کوچههای مدینه میگشت و به مستمندان کمک میکرد.
مبلغ دویست، سیصد و چهار صد دینار در کیسهها میگذاشت و در مدینه میاننیازمندان قسمت میکرد. صرار (کیسهها) موسی بن جعفر در مدینه معروف بود. و اگربه کسی صرهای میرسید بینیاز میگشت. معذلک در اطاقی که نماز میگزارد جز بوریا ومصحف و شمشیر چیزی نبود.»
2) بستان السیاحه از حاج زینالعابدین شیروانی ص 548 این کتاب کهدایرهالمعارفی از علوم و اعلام اسلامی است، زندگانی امام هفتم علیه السلام را بههمان سبک متعارف بیان کرده است. در ص 592 بحث جالبی درباره جعفر برمکی آورده ومیگوید: خاندان برمکی مجوسی بوده و بعد مسلمان شدند. عارفی گوید: باعث انقراضآل برمک عباسه نبود، بلکه چون یحیی بر هلاک «انسان کامل» اقدام نمود دید آنچهآل برمک عباسه آنچه کشید، زیرا که بر ارباب هوش پوشیده نیست که از بدو عالم تاانقراض بنیآدم، باری تعالی چنین مقرر نموده و بر ایننمط مقدر فرموده که چونانقراض خواهد سپری جوید صاحب آن دولتبا انسان کامل طریقه ستیزه پوید، زیرا کههیچ دولتی منقرض نگردید و آفتاب اقبال هیچ ذیشوکتی بمغرب زوال نرسیده مگر آنکهآن صاحب دولتیکی از نفوس زکیه را به قتل آورده و یا آنکه به اخراج و اهانت اوامر کرده یا آنکه بر قتل و اذیت او راضی بوده.
چون خدا خواهد که پرده کس درد میلش اندر طعنه پاکان برد. هیچ قومی هلاک نشده مگر آنکه در افکار انبیاء و اولیاء دم زده، هیچ شخصی خسرالدنیا و الاخره نگشته مگر آنکه تخم عداوت اولیاء در زمین دل خود کشته.
تا دل مرد ندا نامد بدرد هیچ قومی را خدا رسوا نکرد. سپس چندین سلسله ازحکومتهارا ذکر کرده که بر اثر اذیت انسان کامل نابودگشتهاند.
3) الاعلام زرکلی ج7، ص 721، این کتاب کمتر از یک ستون را به معرفی امامهفتم(علیه السلام) اختصاص داده و به علم و عبادت امام اشاره کرده است اما سخنی از احادیثفراوان امام(علیه السلام) عنوان نکرده است. یکی از اشکالات اساسی بحث این کتاب آن است کهبرای معرفی امام هفتم(علیه السلام) از منابع شیعی استفاده نکرده است.
4) تاریخ الاسلام ذهبی ج 12، ص 11 تنها یک سطر به اماماختصاص داده و وفات امامرا در سال183 میداند.
5) تاریخ بغداد ج13 ، ص27 ، ش6987 مولف این کتاب با آنکه از اهل سنت استفصل مفصلی درباره امام هفتم(علیه السلام) بیان کرده، عبارتها و سجدههای طولانی امام و نیزانفاق و صدقات آن حضرت را بخوبی بیان کرده است. در ص 31 گوید: مدتی که امامنزد سندی شاهک محبوس بود خواهر سندی درخواست کرد که متولی حبس امام باشد، وچون زن متدینی بود در زندان امام را خدمت مینمود.
6) یکی از مهمترین دایرهالمعارفهای علوم شیعه «بحارالانوار» است که تقریباهمه موضوعات و مدخلهای علوم مختلف شیعی را بحث کرده است. این کتاب بزرگتریندایرهالمعارف در نوع خود بشمار میرود. جلد 48 این کتاب به امام کاظم(علیه السلام) اختصاصدارد.
این کتاب دارای دوازده باب و 290 صفحه است که تاریخ و احوال امام رابه طور مفصل بیان کرده است. در پایان این کتاب مصحح محترم آن سه باب دربارهبرادران و خواهران امام و فرزندان و حرم مطهر کاظمین(علیهماالسلام) آورده است.
ضمنا ص 290 این کتاب به حضرت ستی فاطمه معصومه(علیهاالسلام) اختصاص دارد.
7) سفینهالبحار ج7 ، ص 460 ذیل ماده «و س ی» شرح حال امام هفتمعلیه السلام را ذکر کرده است. آنچه به عنوان زندگی و شرح مکارم اخلاق امام اینجاذکر شده است همه را از بحارالانوار نقل نموده و تنها چیزی که افزون بر آن دارداین است که سبب شهادت امام(علیه السلام) را از کتاب «الدارالنظیم» نقل کرده و گوید: یحیی بن خالد خرما و ریحان مسموم را به امام خورانید، ضمنا شرح حال شاهچراغاحمد بن موسی و حسین بن موسی بن جعفر(علیه السلام) را از کتاب شدالازار نقل کرده است.
8) لغتنامه دهخدا، جزوه اول حرف کاف جلد 34 از تجلید 50 جلدی ص 204 هفتستوندرباره امام هفتم علیه السلام دارد. در این کتاب پس از نقل عبارت مفصلی از«حبیبالسیر» گوید: «در تاریخ گزیده مسطور است که به عقیده بعضی از شیعه سربدر حلقوم آن امام معصوم ریختند و بدستبیشرمی رشته عمر عزیزش را بگسیختند». وچند حکایت نیز که بیانکننده فضایل آن حضرت است نقل نموده است.
9) دایرهالمعارف القرن العشرین از محمد فرید وجدی، ج 8 ، ص139 ذیل مادهکاظم کلمات خطیب بغدادی را از تاریخ بغداد و مروجالذهب مسعودی درباره اخلاق وسخاوت امام نقل کرده است. پس از آن خوابی را نقل میکند که امام(علیه السلام) دعای نجاتاز زندان را از پیامبر فرا گرفت. سپس گوید احادیث و سخنان زیادی از این امامنقل شده است. قبر امام در بغداد مشهور و حرم بزرگی داشته که مورد توجه و زیارتمردم است.
10) اعیان الشیعه، ج 2 ، ص 5. این کتاب که دایرهالمعارف اعلام شیعه استبحثخوبی و جامعی درباره امام هفتم علیه السلام دارد. در این کتاب پس از بیان شرحامام و القاب و کنیههای حضرت و نام فرزندان امام اخلاق حسنه امام و مناقب وفضایل او را ذکر کرده و نمونههایی از علم، حلم، تواضع، مکارم اخلاق، شدت ترس ازخدا، کرم، سخاوت، و زیاد صدقه دادن این امام را به همراه نمونههای تاریخی بیانکرده است.
اخبار و برخوردهای امام با هارونالرشید و نیز توضیح مفصل کیفیتشهادت امام ازدیگر بحثهای این کتاب است. همچنانکه در این کتاب کلمات قصار امام و تعدادی ازحکمتها و پندهای آن حضرت بیان شده است. ضمنا جالب توجه است که بدانیم امروزه لقب «بابالحوائج» از لقبهای خود امامهفتم(علیه السلام) بشمار میرود ولی آنگونه که از کلام سید محسن امین در این کتاب بدستمیآید لقب «بابالحوائج» نام مکان قبر امام علیه السلام است زیرا امام را درمکانی دفن کردند که به بابالتبن شهرت داشت ولی پس از دفن امام در آن مکان چونمردم حاجتهای خود را نزد آن قبر مطهر برآورده مییافتند آن مکان بابالتبن رابابالحوائج لقب دادند.
در پایان باز ذکر این نکته لازم است که شرح حال امام(علیه السلام) در کتابهای زیادی چون«تاریخ ابن خلدون»، «البدایه و النهایه»، «میزان الاعتدال» و ... آمدهاست که اینها را نمیتوان داخل عنوان دایرهالمعارف نمود و لذا چون از عنوانمقاله خارج بودند به ذکر آنها نپرداختیم.
از طرف دیگر اکثر کتابهایی که قبلا اشاره شد و نام دایرهالمعارف بر آنها صدقمینمود یا اصلا شرح حال امام هفتم(علیه السلام) را ندارند و یا آنکه چون هنوز آنها تکمیلنشدهاند به این بحث نپرداختهاند. لازم به ذکر است که بعضی از این دایرهالمعارفها اصلا به بخش اعلام نپرداختهاندمثل دایرهالمعارف سید حسن امینی و بعضی از آنها هنوز کامل نشده و لذا مدخلیدرباره امام هفتم(علیه السلام) ندارند چون سه کتاب اخیر، و بعضی از آنها تنها به مباحثعلوم پرداخته یا توجهی به امامان شیعه و مذهب اهل بیت(علیهمالسلام) ننمودهاندمثل دایرهالمعارف الاسلامیه. ضمنا بعضی از کتابهایی که در این مقاله عنوانشدهاند طبق بعضی از تحریفها میتوان آنها را دایرهالمعارف نامید و اطلاقدایرهالمعارف بر آنها مورد اتفاق نیست.
منابع:
منتهیالآمال، شیخ عباس قمی
زندگانی امام موسی بن جعفر(علیه السلام)، عقیقی بخشایشی
سیره ائمه اثنی عشر، هاشم معروف الحسینی
ماهنامه گلبرگ
ماهنامه اشارات
ماهنامه یاس
ماهنامه کوثر
برگرفته از سایت موسسه فرهنگی و اطلاع رسانی تبیان